بریده‌ای از کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه؛ خاطرات خبرنگار عرب از سفر سال 1996 به شهرهای صهیونیست نشین و مسلمان نشین فلسطین اشغالی اثر عاطف حزین

بریدۀ کتاب

صفحۀ 100

- «محمد می‌ترسم بگم، ولی تو با صلح مخالفی؟» - «چرا اینو می‌گی؟ من جوونم، می‌خوام خانواده تشکیل بدم. قبلش می‌خوام یه کار آبرومندانه داشته باشم و توی یک کشور آزاد زندگی کنم که داخلش، نیازای اساسی زندگی وجود داشته باشد (حالا نیازای تفریحی و غیره رو نخواستیم). دوست دارم دور دنیا رو بگردم، اما به عنوان گردشگر، نه به عنوان آواره. دوست دارم بچه‌هام توی جوی بزرگ بشن که درش خبری از ترس و گرسنگی و زندان نباشه. همه اینها فقط با صلح حقیقی محقق می‌شه. اما سؤال اینه: اسرائیل قبول می‌کنه این صلح رو به ما بده؟ جوابی که همه می‌دونن (خصوصا کسایی که اسرائیل رو می‌شناسن) اینه: چنین صلحی مثل غول بیابون و سیمرغ و عنقاست [که فقط توی خواب و خیال می‌شود آن را دید]، یعنی محال.»

- «محمد می‌ترسم بگم، ولی تو با صلح مخالفی؟» - «چرا اینو می‌گی؟ من جوونم، می‌خوام خانواده تشکیل بدم. قبلش می‌خوام یه کار آبرومندانه داشته باشم و توی یک کشور آزاد زندگی کنم که داخلش، نیازای اساسی زندگی وجود داشته باشد (حالا نیازای تفریحی و غیره رو نخواستیم). دوست دارم دور دنیا رو بگردم، اما به عنوان گردشگر، نه به عنوان آواره. دوست دارم بچه‌هام توی جوی بزرگ بشن که درش خبری از ترس و گرسنگی و زندان نباشه. همه اینها فقط با صلح حقیقی محقق می‌شه. اما سؤال اینه: اسرائیل قبول می‌کنه این صلح رو به ما بده؟ جوابی که همه می‌دونن (خصوصا کسایی که اسرائیل رو می‌شناسن) اینه: چنین صلحی مثل غول بیابون و سیمرغ و عنقاست [که فقط توی خواب و خیال می‌شود آن را دید]، یعنی محال.»

67

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.