بریدهای از کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده اثر روزبه معین
3 ساعت پیش
صفحۀ 175
گاهی هم فکر میکنی خیلی بیشتر از بیست سالگی زندگی کردی و تجربه داری، و آخر سر یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدمهای گذشته نداری. دیگه میتونی واسه همهشون آرزوی خوشبختی کنی؛ یه جور رهایی و بیاحساسی کامل. از اون به بعد با کسی جروبحث نمیکنی، به همه لبخند میزنی و از همهچیز ساده میگذری. مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِرشدگی!
گاهی هم فکر میکنی خیلی بیشتر از بیست سالگی زندگی کردی و تجربه داری، و آخر سر یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدمهای گذشته نداری. دیگه میتونی واسه همهشون آرزوی خوشبختی کنی؛ یه جور رهایی و بیاحساسی کامل. از اون به بعد با کسی جروبحث نمیکنی، به همه لبخند میزنی و از همهچیز ساده میگذری. مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِرشدگی!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.