بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 223

هیچکس نمی‌توانست به عمق چشما هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. آن شب که به زندگی ما وارد شد،شولاپوشی تبر بر دوش بود که قدم های بلند برمی‌داشت، به یک ضربت کنده درخت را به دو نیم میکرد و همراه با ضربه مینالید:هه. اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال میکنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده،اما بعد ها به اشتباه خودم پی بردم،و دانستم که درک او آسان تر از بوییدن یک گل است،کافی بود کسی او را ببیند. و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد،و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود.

هیچکس نمی‌توانست به عمق چشما هاش پی ببرد. و من این را از همان اول دریافتم. آن شب که به زندگی ما وارد شد،شولاپوشی تبر بر دوش بود که قدم های بلند برمی‌داشت، به یک ضربت کنده درخت را به دو نیم میکرد و همراه با ضربه مینالید:هه. اما جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال میکنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده،اما بعد ها به اشتباه خودم پی بردم،و دانستم که درک او آسان تر از بوییدن یک گل است،کافی بود کسی او را ببیند. و من نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد،و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.