بریدۀ کتاب

سمفونی مردگان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 32

اوراهان تا زانو در برف فرو میرفت. لبه دامن پالتوش در برف بود.چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست . نمی دانست تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.

اوراهان تا زانو در برف فرو میرفت. لبه دامن پالتوش در برف بود.چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست . نمی دانست تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.

3

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.