بریده‌ای از کتاب پس از بیست سال اثر سلمان کدیور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 650

. در نهایت یکی از آنان گفت: « به اشتر بگو بازگردد وگرنه تو را می‌کشیم و یا دست بسته تسلیم شامیانت می‌کنیم.» این کلام همانند تیری زهرآگین به قلب امام نشست و پاره‌پاره‌اش ساخت. چه فرقی می‌کرد، او هم اکنون هم کشته جهل و اسیر ظاهر پرستی شده بود. پس از اندکی سربلند کرد و شمشیرهای برهنه‌ای را دید که چون موج، به نشان تهدید به سویش تکان می‌خورد.

. در نهایت یکی از آنان گفت: « به اشتر بگو بازگردد وگرنه تو را می‌کشیم و یا دست بسته تسلیم شامیانت می‌کنیم.» این کلام همانند تیری زهرآگین به قلب امام نشست و پاره‌پاره‌اش ساخت. چه فرقی می‌کرد، او هم اکنون هم کشته جهل و اسیر ظاهر پرستی شده بود. پس از اندکی سربلند کرد و شمشیرهای برهنه‌ای را دید که چون موج، به نشان تهدید به سویش تکان می‌خورد.

22

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.