بریده‌ای از کتاب ایکه باگ اثر جی. کی. رولینگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 171

اما آن شب آرزو می‌کرد ای‌کاش خودش هم به وجود هیولای باتلاق باور داشت، نه به وجود شرارت انسانی، که از اعماق نگاه اسپیتل‌ورث به او زل زده بود.

اما آن شب آرزو می‌کرد ای‌کاش خودش هم به وجود هیولای باتلاق باور داشت، نه به وجود شرارت انسانی، که از اعماق نگاه اسپیتل‌ورث به او زل زده بود.

75

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.