بریدهای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی
1404/7/1 - 21:11
صفحۀ 28
یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسینآقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: «آقا، دارم میرم رختشویی. بعدِ ناهار داروهات رو بخور.» غروب برگشتم، دیدم غذا دستنخورده روی گاز است. گفتم: «چرا غذا نخوردی؟» گفت: «تا تو برام غذا نکشی نمیتونم بخورم.» گرسنه مانده بود، ولی بهم نگفته بود «نرو رختشویی».
یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسینآقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: «آقا، دارم میرم رختشویی. بعدِ ناهار داروهات رو بخور.» غروب برگشتم، دیدم غذا دستنخورده روی گاز است. گفتم: «چرا غذا نخوردی؟» گفت: «تا تو برام غذا نکشی نمیتونم بخورم.» گرسنه مانده بود، ولی بهم نگفته بود «نرو رختشویی».
(0/1000)
مژده ظهرابی دهدزی
1404/7/2 - 21:46
0