بریده‌ای از کتاب شش کلاغ اثر لی باردوگو

ستاره

ستاره

1404/1/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 320

برادرش را محکم گرفت و پا زنان به سمت چراغ های کتردام حرکت کرد. کز به پا زدن ادامه داد و سعی کرد و برادرش و پوست باد کرده و سفتی که زیر پایش حس می‌کرد فکر نکند. سعی کرد به چیزی جز ریتم حرکت پاهایش در آب فکر نکند. قبلا شنیده بود در این آب ها کوسه وجود دارد. ولی مطمئن بود آنها کاری به کارش نخواهند داشت . او هم اکنون یک هیولا شده بود.

برادرش را محکم گرفت و پا زنان به سمت چراغ های کتردام حرکت کرد. کز به پا زدن ادامه داد و سعی کرد و برادرش و پوست باد کرده و سفتی که زیر پایش حس می‌کرد فکر نکند. سعی کرد به چیزی جز ریتم حرکت پاهایش در آب فکر نکند. قبلا شنیده بود در این آب ها کوسه وجود دارد. ولی مطمئن بود آنها کاری به کارش نخواهند داشت . او هم اکنون یک هیولا شده بود.

15

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.