بریده‌ای از کتاب ترجمه الغارات؛ سال های روایت نشده از حکومت امیرالمومنین (ع) اثر ابراهیم بن محمد ثقفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 162

یک بار خریت بن راشد پیش من آمد و گفت: «در میان اصحابت کسانی هستند که می‌ترسم رهایت کنند و بروند. با آنها چه می‌کنی؟» به او گفتم: «من کسی را به صرف اتهام مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهم و به صرف گمان مجازات نمی‌کنم و فقط با کسی می‌جنگم که به مخالفت من برخیزد و در برابر من بایستد و آشکارا دشمنی کند. البته بازهم با او نمی‌جنگم تا وقتی که او را دعوت کنم و عذر او را بشنوم، اگر توبه کرد و برگشت از او می‌پذیریم؛ ولی اگر قبول نکرد و همچنان با ما سر جنگ داشت از خدا یاری می‌جوییم و با او می‌جنگیم.» روز دیگر باز نزد من آمد و گفت: «می‌ترسم عبدالله بن وهب و زید بن حُصَین بر تو شورش کنند. شنیدم آن‌ها در مورد تو چیزهایی می‌گفتند که اگر خودت می‌شنیدی یا آن‌ها را می‌کشتی یا به زندان می‌انداختی و هرگز آزاد نمی‌کردی.» به او گفتم: «دربارهٔ آن دو الان با تو مشورت می‌کنم؛ در مورد آن‌ها چه دستوری می‌دهی؟» گفت: «دستور من این است که هر دو را بخواهی و گردن بزنی.» از این سخن دانستم که او نه تقوا دارد و نه عقل...

یک بار خریت بن راشد پیش من آمد و گفت: «در میان اصحابت کسانی هستند که می‌ترسم رهایت کنند و بروند. با آنها چه می‌کنی؟» به او گفتم: «من کسی را به صرف اتهام مورد مؤاخذه قرار نمی‌دهم و به صرف گمان مجازات نمی‌کنم و فقط با کسی می‌جنگم که به مخالفت من برخیزد و در برابر من بایستد و آشکارا دشمنی کند. البته بازهم با او نمی‌جنگم تا وقتی که او را دعوت کنم و عذر او را بشنوم، اگر توبه کرد و برگشت از او می‌پذیریم؛ ولی اگر قبول نکرد و همچنان با ما سر جنگ داشت از خدا یاری می‌جوییم و با او می‌جنگیم.» روز دیگر باز نزد من آمد و گفت: «می‌ترسم عبدالله بن وهب و زید بن حُصَین بر تو شورش کنند. شنیدم آن‌ها در مورد تو چیزهایی می‌گفتند که اگر خودت می‌شنیدی یا آن‌ها را می‌کشتی یا به زندان می‌انداختی و هرگز آزاد نمی‌کردی.» به او گفتم: «دربارهٔ آن دو الان با تو مشورت می‌کنم؛ در مورد آن‌ها چه دستوری می‌دهی؟» گفت: «دستور من این است که هر دو را بخواهی و گردن بزنی.» از این سخن دانستم که او نه تقوا دارد و نه عقل...

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.