بریده‌ای از کتاب جنگ فرخنده: روایت زندگی فرخنده قلعه نو خشتی اثر زینب بابکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

انقلاب من که تازه از آن روزها شروع شد. در سجده‌هایم، طول عمر امام را می‌خواستم، پیروزی اسلام و نابودی صدّام را. از خدا می‌خواستم مرا از راه شهدا جدا نکند. این چیزها که می‌گویم فقط مخصوص من نبود، خیلی‌ها درجات بالاتری را تجربه می‌کردند. می‌توانم بگویم یک سلوک دسته جمعی بود. من تازه اول راه بودم و داشتم مزه غذاهای معنوی را می‌چشیدم. خودم گاهی تعجب می‌کردم. تعجب نه، حیرت! دست خدا را می‌دیدم که چطور مرا از آن فرخنده جین پوشی که یک لحظه نمی‌توانست بدون لاک باشد، به اینجا کشاند.

انقلاب من که تازه از آن روزها شروع شد. در سجده‌هایم، طول عمر امام را می‌خواستم، پیروزی اسلام و نابودی صدّام را. از خدا می‌خواستم مرا از راه شهدا جدا نکند. این چیزها که می‌گویم فقط مخصوص من نبود، خیلی‌ها درجات بالاتری را تجربه می‌کردند. می‌توانم بگویم یک سلوک دسته جمعی بود. من تازه اول راه بودم و داشتم مزه غذاهای معنوی را می‌چشیدم. خودم گاهی تعجب می‌کردم. تعجب نه، حیرت! دست خدا را می‌دیدم که چطور مرا از آن فرخنده جین پوشی که یک لحظه نمی‌توانست بدون لاک باشد، به اینجا کشاند.

7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.