بریده‌ای از کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق اثر علیرضا محمودی ایرانمهر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 14

با دقّت به آدم‌ها نگاه می‌کردم، ولی تقریباً همهٔ آدم‌ها به نظرم موجودات عجیب و بیگانه‌ای بودند که فقط حضور داشتند و هیچ ربط مشخصی به من پیدا نمی‌کردند؛ مثل درختان اسرارآمیز آن توتستان قدیمی در انتهای باغ بزرگ خانه که ساده و طبیعی و رازآلود سر جایشان بودند و من فقط از دور به آن‌ها نگاه می‌کردم. در آن سال‌ها بشقاب‌پرنده‌ها برایم واقعی‌تر از آدم‌های معمولی بودند.

با دقّت به آدم‌ها نگاه می‌کردم، ولی تقریباً همهٔ آدم‌ها به نظرم موجودات عجیب و بیگانه‌ای بودند که فقط حضور داشتند و هیچ ربط مشخصی به من پیدا نمی‌کردند؛ مثل درختان اسرارآمیز آن توتستان قدیمی در انتهای باغ بزرگ خانه که ساده و طبیعی و رازآلود سر جایشان بودند و من فقط از دور به آن‌ها نگاه می‌کردم. در آن سال‌ها بشقاب‌پرنده‌ها برایم واقعی‌تر از آدم‌های معمولی بودند.

197

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.