بریدۀ کتاب
1402/12/18
صفحۀ 33
فكر میکردم «آغبابا» و «ننهبابا»م از همان اول پیر بودهاند و پیر به دنیا آمدهاند و یک روز غیب میشوند و من تنها میمانم. گریهام میگرفت. زیر لحاف هقهق میکنم. آغبابا میگوید: «چته، چرا گریه میکنی؟ بخواب!»
فكر میکردم «آغبابا» و «ننهبابا»م از همان اول پیر بودهاند و پیر به دنیا آمدهاند و یک روز غیب میشوند و من تنها میمانم. گریهام میگرفت. زیر لحاف هقهق میکنم. آغبابا میگوید: «چته، چرا گریه میکنی؟ بخواب!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.