بریدهای از کتاب آتش بدون دود: اتحاد بزرگ اثر نادر ابراهیمی
3 روز پیش
صفحۀ 59
من جوانم؛ و جوان، با مغزش، با دستش، با تفنگش، با ارادهی تزلزل ناپذیرش، با پاهای استوارش، با خونی که در تمام رگهایش میجوشد و میدود، و با منطق نگندیده و فرسوده نشدهاش باید که در خدمت دیگران باشد. پیرمرد! مرا چرا صدا میکنی؟ دشمنان مرا صدا کن! من محبتم را به تو، فقط با کارکردن و کارکردن میتوانم ثابت کنم، نه با آوازخواندن با تو در باغهای بهشت _تازه اگر جهنمی نباشم... 💫
من جوانم؛ و جوان، با مغزش، با دستش، با تفنگش، با ارادهی تزلزل ناپذیرش، با پاهای استوارش، با خونی که در تمام رگهایش میجوشد و میدود، و با منطق نگندیده و فرسوده نشدهاش باید که در خدمت دیگران باشد. پیرمرد! مرا چرا صدا میکنی؟ دشمنان مرا صدا کن! من محبتم را به تو، فقط با کارکردن و کارکردن میتوانم ثابت کنم، نه با آوازخواندن با تو در باغهای بهشت _تازه اگر جهنمی نباشم... 💫
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.