بریدهای از کتاب نا اثر مریم برادران حقیر
1403/2/18 - 17:56
صفحۀ 78
تا اینکه فاطمه به زبان آمد:《پسرعمو،نمی خواهی به خودت استراحت بدهی این روزها؟》 و باید به این جواب عادت می کرد:《نمی توانم تصور کنم ننویسم. این کار من است،زندگی من است،دنیا و آخرت من است، برای من حکم هوایی را دارد که تنفسش می کنم و آینده ای که آرزویش می کنم،...》
تا اینکه فاطمه به زبان آمد:《پسرعمو،نمی خواهی به خودت استراحت بدهی این روزها؟》 و باید به این جواب عادت می کرد:《نمی توانم تصور کنم ننویسم. این کار من است،زندگی من است،دنیا و آخرت من است، برای من حکم هوایی را دارد که تنفسش می کنم و آینده ای که آرزویش می کنم،...》
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.