بریدهای از کتاب آبشار یخ اثر متیو جی. کربی
1403/9/8
صفحۀ 82
کف دستش را روی تختهسنگ یادبود میگذارد و ادامه میدهد:(( ولی اگر قصههایی که میگفتم، بر پایهی حقیقت بودند، بهسختی میتوانستم شنوندهای را پیدا کنم که مایل به شنیدن این قصه ها باشد.)) _پس قصههای خودتان را باور ندارید؟ قصههایتان حقیقت ندارند؟ میگوید:(( جسارت مرا ببخشید. اما سوالتان اشتباه است. قصه واقعیت ندارد که حقیقت داشته باشد. قصه یک عمل است. تنها در لحظهای که عمل گفتن دارد انجام میشود، قصه واقعیت پیدا میکند. سوال درست این است که قصه توانایی انجام چه کاری را دارد. حقیقتی که هنگام انجام کاری آشکار میشود با حقیقت چیزی که به عنوان واقعیت میدانیم، تفاوت دارد.)) از سنگ یادبود فاصله میگیرد و بالای سرم میایستد و نگاهم میکند:((قصهی دیشب من به شما آرامش داد؟)) _بله. _و آیا آرامشتان واقعی بود؟ حقیقت داشت؟ _به نظرم واقعی بود. _پس قصه حقیقت داشت. و مهمترین اصل قصهگویی همین است. حالا میخواهد دو تا گوزن نر ارابهی ایزد ثور را بِکِشند یا نَکِشند.
کف دستش را روی تختهسنگ یادبود میگذارد و ادامه میدهد:(( ولی اگر قصههایی که میگفتم، بر پایهی حقیقت بودند، بهسختی میتوانستم شنوندهای را پیدا کنم که مایل به شنیدن این قصه ها باشد.)) _پس قصههای خودتان را باور ندارید؟ قصههایتان حقیقت ندارند؟ میگوید:(( جسارت مرا ببخشید. اما سوالتان اشتباه است. قصه واقعیت ندارد که حقیقت داشته باشد. قصه یک عمل است. تنها در لحظهای که عمل گفتن دارد انجام میشود، قصه واقعیت پیدا میکند. سوال درست این است که قصه توانایی انجام چه کاری را دارد. حقیقتی که هنگام انجام کاری آشکار میشود با حقیقت چیزی که به عنوان واقعیت میدانیم، تفاوت دارد.)) از سنگ یادبود فاصله میگیرد و بالای سرم میایستد و نگاهم میکند:((قصهی دیشب من به شما آرامش داد؟)) _بله. _و آیا آرامشتان واقعی بود؟ حقیقت داشت؟ _به نظرم واقعی بود. _پس قصه حقیقت داشت. و مهمترین اصل قصهگویی همین است. حالا میخواهد دو تا گوزن نر ارابهی ایزد ثور را بِکِشند یا نَکِشند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.