بریدهای از کتاب معبد زیرزمینی اثر معصومه میرابوطالبی
دیروز
صفحۀ 130
روز آخری که اینجا بودم حاجی خاک اینجا را مشت کرد و نشانم داد و گفت: من با این خاک نفس میکشم و یه روزی هم توی همین خاک آروم میگیرم. پس برای چی براش دل نسوزونم؟ برای چی دوستش نداشته باشم؟
روز آخری که اینجا بودم حاجی خاک اینجا را مشت کرد و نشانم داد و گفت: من با این خاک نفس میکشم و یه روزی هم توی همین خاک آروم میگیرم. پس برای چی براش دل نسوزونم؟ برای چی دوستش نداشته باشم؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.