بریده‌ای از کتاب معبد زیرزمینی اثر معصومه میرابوطالبی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 130

روز آخری که اینجا بودم حاجی خاک اینجا را مشت کرد و نشانم داد و گفت: من با این خاک نفس میکشم و یه روزی هم توی همین خاک آروم میگیرم. پس برای چی براش دل نسوزونم؟ برای چی دوستش نداشته باشم؟

روز آخری که اینجا بودم حاجی خاک اینجا را مشت کرد و نشانم داد و گفت: من با این خاک نفس میکشم و یه روزی هم توی همین خاک آروم میگیرم. پس برای چی براش دل نسوزونم؟ برای چی دوستش نداشته باشم؟

8

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.