بریدهای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
1403/11/21
صفحۀ 174
نمیتوانست باور کند و از خشم به خود میلرزید. از پلههای زیرزمین پایین رفت . آنجا فقط سیاهی و نیستی بود. آب سیاه رنگی کف زمین را پوشانده بود. بوی ویرانی و مرگ میآمد،بوی بشر اولیه ، بوی حیوانیت. انگار کسی را سوزاندهاند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند.
نمیتوانست باور کند و از خشم به خود میلرزید. از پلههای زیرزمین پایین رفت . آنجا فقط سیاهی و نیستی بود. آب سیاه رنگی کف زمین را پوشانده بود. بوی ویرانی و مرگ میآمد،بوی بشر اولیه ، بوی حیوانیت. انگار کسی را سوزاندهاند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.