بریده‌ای از کتاب تاوان عاشقی اثر محمدعلی جعفری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

- اگر می‌خواهی بروی، برو، برو پیش خدا. من از غسان حیدر مراقبت می‌کنم. قول می‌دهم او را خوب تربیت کنم. نگران ما نباش! اشکم چکید. دستش را فشار دادم و دوباره گفتم «نگران ما نباش!». پلکش تکان خورد. از گوشه چشم بسته‌اش اشک راه گرفت آمد پایین.

- اگر می‌خواهی بروی، برو، برو پیش خدا. من از غسان حیدر مراقبت می‌کنم. قول می‌دهم او را خوب تربیت کنم. نگران ما نباش! اشکم چکید. دستش را فشار دادم و دوباره گفتم «نگران ما نباش!». پلکش تکان خورد. از گوشه چشم بسته‌اش اشک راه گرفت آمد پایین.

8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.