بریدۀ کتاب

برف های آبی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 5

همیشه در لحظه‌های خوشبختی یا بدبختی به سوی ایستگاه قطار به سوی پرستشگاهم می‌دویدم در آنجا همیشه کسانی یافت می‌شدند که به جایی بروند. در آنجا آدم کسانی را می‌دید که استالین با دست شیطانی‌اش نوازششان کرده بود ایستگاه به من ثابت کرده بود که شیطان نه خرافات بلکه واقعی است. یک بار دیگر این لذت از من دریغ داشته نشد.

همیشه در لحظه‌های خوشبختی یا بدبختی به سوی ایستگاه قطار به سوی پرستشگاهم می‌دویدم در آنجا همیشه کسانی یافت می‌شدند که به جایی بروند. در آنجا آدم کسانی را می‌دید که استالین با دست شیطانی‌اش نوازششان کرده بود ایستگاه به من ثابت کرده بود که شیطان نه خرافات بلکه واقعی است. یک بار دیگر این لذت از من دریغ داشته نشد.

58

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.