بریده‌ای از کتاب از دیار مهتاب اثر میلنا آگوس

Mah sa

Mah sa

1403/12/7

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

مادر بزرگ وقتی فهمید پیر شده به من گفت از مردن می ترسد. نه از خود مرگ که انگار مثل خواب یا سفر است بلکه چون میدانست خدا را رنجانده چون موهبت های خیلی زیادی در دنیا به او داده اما قبل از رفتن به جهنم باید سر این موضوع با خدا حرف می زد آن وقت برایش میگفت که اگر آدمی با ویژگی خاصی بیافریند دیگر نمی تواند از او انتظار داشته باشد مثل دیگران رفتار کند. با همه ی توان خودش را متقاعد میکرد که این زندگی بهترین زندگی ممکن است نه آن زندگی هیجان انگیزی که اشتیاق و آرزویش را داشت

مادر بزرگ وقتی فهمید پیر شده به من گفت از مردن می ترسد. نه از خود مرگ که انگار مثل خواب یا سفر است بلکه چون میدانست خدا را رنجانده چون موهبت های خیلی زیادی در دنیا به او داده اما قبل از رفتن به جهنم باید سر این موضوع با خدا حرف می زد آن وقت برایش میگفت که اگر آدمی با ویژگی خاصی بیافریند دیگر نمی تواند از او انتظار داشته باشد مثل دیگران رفتار کند. با همه ی توان خودش را متقاعد میکرد که این زندگی بهترین زندگی ممکن است نه آن زندگی هیجان انگیزی که اشتیاق و آرزویش را داشت

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.