بریده‌ای از کتاب هزار خورشید تابان اثر خالد حسینی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 67

من مشتری هایی دارم، مریم، مردهایی که زن هاشان را می آورند مغازه من. زن ها بی حجاب می آیند و یک راست با من حرف می زنند و بدون خجالت تو چشمم نگاه می کنند. آ رایش می کنند و دامن های بالای زانو می پوشند. گاهی حتی پاها را برای اندازه گیری کفش جلو من می گذارند و شوهرهاشان می ایستند و نگاه می کنند. اجازه این کار را می دهند. عین خیالشان نیست که نامحرمی به پای زنشان دست می زند! به نظرم چون درس خوانده اند، خود را مرد امروزی و روشنفکر می دانند. متوجه نیستند که ننگ و ناموسشان به باد می رود.

من مشتری هایی دارم، مریم، مردهایی که زن هاشان را می آورند مغازه من. زن ها بی حجاب می آیند و یک راست با من حرف می زنند و بدون خجالت تو چشمم نگاه می کنند. آ رایش می کنند و دامن های بالای زانو می پوشند. گاهی حتی پاها را برای اندازه گیری کفش جلو من می گذارند و شوهرهاشان می ایستند و نگاه می کنند. اجازه این کار را می دهند. عین خیالشان نیست که نامحرمی به پای زنشان دست می زند! به نظرم چون درس خوانده اند، خود را مرد امروزی و روشنفکر می دانند. متوجه نیستند که ننگ و ناموسشان به باد می رود.

29

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.