بریدۀ کتاب

Fatemeh_Helfi

1403/03/05

بریدۀ کتاب

صفحۀ 67

من مشتری هایی دارم، مریم، مردهایی که زن هاشان را می آورند مغازه من. زن ها بی حجاب می آیند و یک راست با من حرف می زنند و بدون خجالت تو چشمم نگاه می کنند. آ رایش می کنند و دامن های بالای زانو می پوشند. گاهی حتی پاها را برای اندازه گیری کفش جلو من می گذارند و شوهرهاشان می ایستند و نگاه می کنند. اجازه این کار را می دهند. عین خیالشان نیست که نامحرمی به پای زنشان دست می زند! به نظرم چون درس خوانده اند، خود را مرد امروزی و روشنفکر می دانند. متوجه نیستند که ننگ و ناموسشان به باد می رود.

من مشتری هایی دارم، مریم، مردهایی که زن هاشان را می آورند مغازه من. زن ها بی حجاب می آیند و یک راست با من حرف می زنند و بدون خجالت تو چشمم نگاه می کنند. آ رایش می کنند و دامن های بالای زانو می پوشند. گاهی حتی پاها را برای اندازه گیری کفش جلو من می گذارند و شوهرهاشان می ایستند و نگاه می کنند. اجازه این کار را می دهند. عین خیالشان نیست که نامحرمی به پای زنشان دست می زند! به نظرم چون درس خوانده اند، خود را مرد امروزی و روشنفکر می دانند. متوجه نیستند که ننگ و ناموسشان به باد می رود.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.