بریدهای از کتاب خسرو شیرین اثر خسرو باباخانی
1403/5/26
صفحۀ 185
راه افتادیم بهطرف پلهها. دوسه پله بالا رفته بودیم که سید صدایمان کرد. بچه ها... برگشتیم. با کف دستش اشاره کرد بایستید. _ یه لحظه ئونجا کنار هم بایستید، میخواهم این تصویر همیشه در ذهنم باشه! وا سید و اینجور حرفها! انگار معشوقش باشیم. عجیب اینکه نخندیدیم، مسخرگی هم درنیاوردیم. حزن داشتیم و حسرت.
راه افتادیم بهطرف پلهها. دوسه پله بالا رفته بودیم که سید صدایمان کرد. بچه ها... برگشتیم. با کف دستش اشاره کرد بایستید. _ یه لحظه ئونجا کنار هم بایستید، میخواهم این تصویر همیشه در ذهنم باشه! وا سید و اینجور حرفها! انگار معشوقش باشیم. عجیب اینکه نخندیدیم، مسخرگی هم درنیاوردیم. حزن داشتیم و حسرت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.