بریده‌ای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 232

احساس می‌کردم وقتی آدم تنها می‌شود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه می‌زند. احساس می‌کند آنقدر از دیگران دور شده است که دیگر هیچ وقت نمی‌تواند به آنها نزدیک شود. می‌بیند میان این همه آدم تنهاست، یعنی هیچکس را ندارد.

احساس می‌کردم وقتی آدم تنها می‌شود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه می‌زند. احساس می‌کند آنقدر از دیگران دور شده است که دیگر هیچ وقت نمی‌تواند به آنها نزدیک شود. می‌بیند میان این همه آدم تنهاست، یعنی هیچکس را ندارد.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.