بریده‌ای از کتاب دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی اثر حمیدرضا شاه آبادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 127

دستپاچه گفتم:《بابا به خدا من همچین منظوری نداشتم.》 اما بابا حرفم را نمی‌شنید و همچنان داد می‌کشید:《من اگه رفتم سراغ کار بازاری به خاطر خودم نبود.خواستم چرخ این خونه بچرخه، وگرنه منم مثل هر هنرمند دیگه‌ای واسه خودم حرف دارم. پس این‌قدر تحقیرم نکن...》 من در حالی که بغض کرده بودم گفتم:《من هیچ‌وقت نخواستم شما رو تحقیر کنم.》 بابا با تمام وجودش داد کشید:《ولی تحقیر کردی...》

دستپاچه گفتم:《بابا به خدا من همچین منظوری نداشتم.》 اما بابا حرفم را نمی‌شنید و همچنان داد می‌کشید:《من اگه رفتم سراغ کار بازاری به خاطر خودم نبود.خواستم چرخ این خونه بچرخه، وگرنه منم مثل هر هنرمند دیگه‌ای واسه خودم حرف دارم. پس این‌قدر تحقیرم نکن...》 من در حالی که بغض کرده بودم گفتم:《من هیچ‌وقت نخواستم شما رو تحقیر کنم.》 بابا با تمام وجودش داد کشید:《ولی تحقیر کردی...》

28

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.