بریدۀ کتاب

زندگی نامرئی ادی لارو
بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

در مرکز آن کلیسایی قرار دارد. یک بنای سنگی بی روح که همه برای نجات روحشان به آنجا میروند. پدر و مادر ادلین هفته ای دو بار در مهراب کلیسا زانو میزنند، بر خود صلیب می کشند و سپاس خود را نثار خدا میکنند. ادلین حالا دوازده سالش است پس او هم همین کار را می کند اما این کار برای او مثل قرار دادن نان توی سبد به دست پدرش است یا آن طور که مادرش انگشتش را میمکد تا همه ی ذرات نمک را جمع کند. یعنی برای او بیشتر از سر عادت است تا ایمان

در مرکز آن کلیسایی قرار دارد. یک بنای سنگی بی روح که همه برای نجات روحشان به آنجا میروند. پدر و مادر ادلین هفته ای دو بار در مهراب کلیسا زانو میزنند، بر خود صلیب می کشند و سپاس خود را نثار خدا میکنند. ادلین حالا دوازده سالش است پس او هم همین کار را می کند اما این کار برای او مثل قرار دادن نان توی سبد به دست پدرش است یا آن طور که مادرش انگشتش را میمکد تا همه ی ذرات نمک را جمع کند. یعنی برای او بیشتر از سر عادت است تا ایمان

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.