بریده‌ای از کتاب احتمالا گم شده ام اثر سارا سالار

بریدۀ کتاب

صفحۀ 22

دکتر گفت: «نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی.» نباید، نباید، بی‌خود نبود که کم‌کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم این دکترهای روان‌شناس یا فکر می‌کنند آدم هیچی نمی‌داند یا فکر می‌کنند اگر می‌داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلاً اگر می‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، فکر نکن دیگر، و اگر نمی‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، بدان و بعد فکر نکن دیگر. به‌همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.

دکتر گفت: «نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی.» نباید، نباید، بی‌خود نبود که کم‌کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم این دکترهای روان‌شناس یا فکر می‌کنند آدم هیچی نمی‌داند یا فکر می‌کنند اگر می‌داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلاً اگر می‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، فکر نکن دیگر، و اگر نمی‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، بدان و بعد فکر نکن دیگر. به‌همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.

348

32

(0/1000)

نظرات

دانش‌آموز

دانش‌آموز

6 روز پیش

👏🏼

1