بریدهای از کتاب یوما اثر مریم راهی
1403/12/21
صفحۀ 100
-گریه نکن دخترم!... مادرت هم اینک در بهشت خداست...در قصری از طلا و مروارید...به دور از تعب... در کنار مریم و آسیه... جان میدود بر رخسار فاطمه. و باز رسول خدا: -اینها را من از جبرائیل شنیدم...پس از رفتن مادرت بر من نازل شد... آن جامه را نیز دیدی که سپید بود و معطر؟...که از آن برای مادرت کفن ساختم؟ -آری... -آن جامه را نیز جبرائیل از جانب خداوند مهربان آورده بود...هدیهای از جنت... (صفحهای که زدم دقیق نیست، متاسفانه فراموش کردم صفحه دقیق رو ثبت کنم.)
-گریه نکن دخترم!... مادرت هم اینک در بهشت خداست...در قصری از طلا و مروارید...به دور از تعب... در کنار مریم و آسیه... جان میدود بر رخسار فاطمه. و باز رسول خدا: -اینها را من از جبرائیل شنیدم...پس از رفتن مادرت بر من نازل شد... آن جامه را نیز دیدی که سپید بود و معطر؟...که از آن برای مادرت کفن ساختم؟ -آری... -آن جامه را نیز جبرائیل از جانب خداوند مهربان آورده بود...هدیهای از جنت... (صفحهای که زدم دقیق نیست، متاسفانه فراموش کردم صفحه دقیق رو ثبت کنم.)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.