بریده‌ای از کتاب همه ی آنان از خدایان بودند: رستگاری اثر امین فرد

وایولت

وایولت

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 407

ناگهان به خاطر آورد که دیرزمانی است که دیگر همانند قبل نمی‌خندد. اجازه نداد که فکرهایش آن خنده را تمام کند و به خندیدن خود ادامه داد. سرندا گفت:《برای چه می خندی؟》 《اگر نمی‌خواهی صورت مرا بسوزانی مشعل را فاصله بده.》 《ببخشید! حواسم نبود.》

ناگهان به خاطر آورد که دیرزمانی است که دیگر همانند قبل نمی‌خندد. اجازه نداد که فکرهایش آن خنده را تمام کند و به خندیدن خود ادامه داد. سرندا گفت:《برای چه می خندی؟》 《اگر نمی‌خواهی صورت مرا بسوزانی مشعل را فاصله بده.》 《ببخشید! حواسم نبود.》

101

15

(0/1000)

نظرات

وایولت

وایولت

3 روز پیش

گوگول‌های کی بودید شما؟؟؟😔😔😔

0