بریدهای از کتاب همه ی آنان از خدایان بودند: رستگاری اثر امین فرد
3 روز پیش
صفحۀ 407
ناگهان به خاطر آورد که دیرزمانی است که دیگر همانند قبل نمیخندد. اجازه نداد که فکرهایش آن خنده را تمام کند و به خندیدن خود ادامه داد. سرندا گفت:《برای چه می خندی؟》 《اگر نمیخواهی صورت مرا بسوزانی مشعل را فاصله بده.》 《ببخشید! حواسم نبود.》
ناگهان به خاطر آورد که دیرزمانی است که دیگر همانند قبل نمیخندد. اجازه نداد که فکرهایش آن خنده را تمام کند و به خندیدن خود ادامه داد. سرندا گفت:《برای چه می خندی؟》 《اگر نمیخواهی صورت مرا بسوزانی مشعل را فاصله بده.》 《ببخشید! حواسم نبود.》
(0/1000)

وایولت
3 روز پیش
0