بریده‌ای از کتاب پس از بیست سال اثر سلمان کدیور

فاطمه.

فاطمه.

1404/4/4

بریدۀ کتاب

صفحۀ 693

عمار تا چشمش به ذوالفقار افتاد، زیر لب گفت «لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار» این شمشیر چه غم‌ها که از دل رسول خدا نزدود، چه قدرتمندانی را که به خاک نیفکند و چه محال‌هایی را که ممکن نساخت. صف‌های پولادین با او بود که می‌شکافت و قلعه‌های مستحکم با او فتح می‌گشت.

عمار تا چشمش به ذوالفقار افتاد، زیر لب گفت «لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار» این شمشیر چه غم‌ها که از دل رسول خدا نزدود، چه قدرتمندانی را که به خاک نیفکند و چه محال‌هایی را که ممکن نساخت. صف‌های پولادین با او بود که می‌شکافت و قلعه‌های مستحکم با او فتح می‌گشت.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.