بریدهای از کتاب حانیه اثر حامد عسکری
1404/2/30
صفحۀ 31
مرگ مفهومی عجیب است دختر؛ پرهیزگارت میکند، صبورت میکند، رامت میکند و دستت را میگیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت میبرد که گمان نمیکنی شهرِ دلت ممکن است چنین گوشهها و کوچههایی هم داشته باشد. یادِ مرگ عصمت میآورد، حانیه. آدم به مرگ که فکر کند، خیلی کارها را نمیکند. ما حواسمان نیست قرار است همهمان بمیریم. به این خیلی فکر کردم که من بمیرم، تو بیشتر اذیت میشوی یا تو بمیری، من بیشتر اذیت میشوم؟ چه دنیای غریبی داریم، حانیه! من مرگ را دوست دارم، ولی تو را بیشتر. تو را دوست دارم و دوست داشتنِ تو انگار به من حس جاودانگی میدهد.
مرگ مفهومی عجیب است دختر؛ پرهیزگارت میکند، صبورت میکند، رامت میکند و دستت را میگیرد و تو را به جاهایی از اعماق وجود خودت میبرد که گمان نمیکنی شهرِ دلت ممکن است چنین گوشهها و کوچههایی هم داشته باشد. یادِ مرگ عصمت میآورد، حانیه. آدم به مرگ که فکر کند، خیلی کارها را نمیکند. ما حواسمان نیست قرار است همهمان بمیریم. به این خیلی فکر کردم که من بمیرم، تو بیشتر اذیت میشوی یا تو بمیری، من بیشتر اذیت میشوم؟ چه دنیای غریبی داریم، حانیه! من مرگ را دوست دارم، ولی تو را بیشتر. تو را دوست دارم و دوست داشتنِ تو انگار به من حس جاودانگی میدهد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.