بریده‌ای از کتاب سفر به دور اتاقم اثر گزاویه دو مستر

روشنا

روشنا

1403/10/24

بریدۀ کتاب

صفحۀ 26

ببین که با چه وقاری در میان آدمیان گام برمی‌دارد. جمعیت از سر احترام می‌شکافد. باور کنید در میانشان هیچ‌کس پی نمی‌برد که این حیوان تنهای تنها است، بدون روح. انبوه مردمانی که او به میانشان قدم گذاشته است هرگز در بند این نیستند که آیا او روحی هم دارد یا نه، آیا او به چیزی می‌اندیشد یا نه. هزار زن پر از احساس از دل و جان دوستش می‌دارند، بی‌آن‌که به آن نکته پی ببرند.

ببین که با چه وقاری در میان آدمیان گام برمی‌دارد. جمعیت از سر احترام می‌شکافد. باور کنید در میانشان هیچ‌کس پی نمی‌برد که این حیوان تنهای تنها است، بدون روح. انبوه مردمانی که او به میانشان قدم گذاشته است هرگز در بند این نیستند که آیا او روحی هم دارد یا نه، آیا او به چیزی می‌اندیشد یا نه. هزار زن پر از احساس از دل و جان دوستش می‌دارند، بی‌آن‌که به آن نکته پی ببرند.

103

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.