بریده‌ای از کتاب آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا اثر ویکتور هوگو

nil

nil

1404/4/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

کاش که عوامل پادشاه دیگر ملتمسانه و به نام جامعه‌ای که نیازمند حمایت است، از ما سرِ محکومان را نخواهند. کاش دیگر از طرف مردم از ما درخواست نکنند که مجازات‌ها و به قول خودشان، درس عبرت‌های‌شان را تایید کنیم. چرا که همه‌ی این‌ها چیزی نیستند جز لفاظی، بلاهت و هیچِ مطلق! یک سوزن کافی است تا این بادکنک بزرگ پُر از بلاغت و حرف مفت ناگهان بترکد. در اعماق این یاوه‌گویی‌های لطیفِ تصنعی چیزی نیست جز قلبی سخت، خشونت، بربریت، میل به اثبات خرافات و توجیه تعصب، و لزوم دریافت دستمزد. ای مأموران دربار! دهان‌های‌تان را ببندید و ساکت شوید! زیر پاهای مخملین قاضیان شما، ناخن های تیز جلادتان پیداست.

کاش که عوامل پادشاه دیگر ملتمسانه و به نام جامعه‌ای که نیازمند حمایت است، از ما سرِ محکومان را نخواهند. کاش دیگر از طرف مردم از ما درخواست نکنند که مجازات‌ها و به قول خودشان، درس عبرت‌های‌شان را تایید کنیم. چرا که همه‌ی این‌ها چیزی نیستند جز لفاظی، بلاهت و هیچِ مطلق! یک سوزن کافی است تا این بادکنک بزرگ پُر از بلاغت و حرف مفت ناگهان بترکد. در اعماق این یاوه‌گویی‌های لطیفِ تصنعی چیزی نیست جز قلبی سخت، خشونت، بربریت، میل به اثبات خرافات و توجیه تعصب، و لزوم دریافت دستمزد. ای مأموران دربار! دهان‌های‌تان را ببندید و ساکت شوید! زیر پاهای مخملین قاضیان شما، ناخن های تیز جلادتان پیداست.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.