بریدهای از کتاب آشنایی با قرآن (تفسیر سوره های طلاق، تحریم، ملک و قلم) اثر مرتضی مطهری
1404/5/27 - 06:01
صفحۀ 102
سخن مرحوم شاه آبادی میگویند مرحوم شاه آبادی میگفته طبیعت دزد است، یعنی انسان با انسان بد بنشیند، خودش نمیفهمد، یک وقت میبیند خصلت او در وی آمده، یعنی طبیعتش دزدکی از او گرفته است. «دزد است» یعنی طبیعتْ مخفی از شعور انسان میگیرد. مولوی این نکته را به این صورت میگوید: میرود از سینهها در سینهها از ره پنهان صلاح و کینهها یعنی تو با دیگری داری حرف میزنی، [بدون آنکه خودت بفهمی صفات او را میگیری.] برخی اشخاص گاهی از این غرورها دارند، به او میگویند با فلان کس ننشین، میگوید من مواظب خودم هستم. میگوییم تو مواظب هستی یعنی آگاهانه نمیگیری، ولی نمیفهمی، میبینی ناآگاهانه طبیعتت گرفته، و خودت نفهمیدهای. حال وقتی که انسان از مُعاشر خودش ناآگاهانه بگیرد، اولاد از پدر و مادر ناآگاهانه نمیگیرد؟ پس این باوری نیست که انسان خودش را حفظ نکند و بتواند خاندانش را حفظ کند. مرحوم شیخ غلامرضا یزدی رضوان الله علیه که مرد بسیار بزرگی بود (دو سال به قم آمد، علمای قم خیلی اصرار کردند که او را نگه دارند، جریان مفصلی دارد، پسرش هم همان جا فوت کرد، برای درس تفسیری که داشت) یک وقتی در یکمنبر مطلبی آورد، گفت که یک دهاتی اسهال داشت، یک کسی برایش فرنی آورد. گفت من نمیخورم. گفتند چرا؟ گفت این خودش را نمیتواند نگه دارد، شکم مرا میتواند نگه دارد؟ حال، آدمی که خودش خودش را نمیتواند نگه دارد، میتواند مردم را نگه دارد؟ پدری که خودش را نتواند نگه دارد، بچههایش را میتواند نگه دارد؟ این است که قرآن میگوید: «قوا انْفُسَکمْ وَ اهْلیکمْ» اول خودت را نگه دار، بعد برو سراغ زن و بچه. تو که خودت را نمیتوانی نگه داری چطور زن و بچهات را میتوانی نگه داری؟ اول خود نگهداری، بعد غیر نگهداری. مطلقِ کسانی که میخواهند نگهدارنده اخلاقی جامعه باشند، اگر خودشان را نتوانند نگه دارند [جامعه را نمیتوانند نگه دارند.] امکان ندارد که انسان خودش را نتواند نگه دارد، بعد بگوید من جامعه را میخواهم نگه دارم.
سخن مرحوم شاه آبادی میگویند مرحوم شاه آبادی میگفته طبیعت دزد است، یعنی انسان با انسان بد بنشیند، خودش نمیفهمد، یک وقت میبیند خصلت او در وی آمده، یعنی طبیعتش دزدکی از او گرفته است. «دزد است» یعنی طبیعتْ مخفی از شعور انسان میگیرد. مولوی این نکته را به این صورت میگوید: میرود از سینهها در سینهها از ره پنهان صلاح و کینهها یعنی تو با دیگری داری حرف میزنی، [بدون آنکه خودت بفهمی صفات او را میگیری.] برخی اشخاص گاهی از این غرورها دارند، به او میگویند با فلان کس ننشین، میگوید من مواظب خودم هستم. میگوییم تو مواظب هستی یعنی آگاهانه نمیگیری، ولی نمیفهمی، میبینی ناآگاهانه طبیعتت گرفته، و خودت نفهمیدهای. حال وقتی که انسان از مُعاشر خودش ناآگاهانه بگیرد، اولاد از پدر و مادر ناآگاهانه نمیگیرد؟ پس این باوری نیست که انسان خودش را حفظ نکند و بتواند خاندانش را حفظ کند. مرحوم شیخ غلامرضا یزدی رضوان الله علیه که مرد بسیار بزرگی بود (دو سال به قم آمد، علمای قم خیلی اصرار کردند که او را نگه دارند، جریان مفصلی دارد، پسرش هم همان جا فوت کرد، برای درس تفسیری که داشت) یک وقتی در یکمنبر مطلبی آورد، گفت که یک دهاتی اسهال داشت، یک کسی برایش فرنی آورد. گفت من نمیخورم. گفتند چرا؟ گفت این خودش را نمیتواند نگه دارد، شکم مرا میتواند نگه دارد؟ حال، آدمی که خودش خودش را نمیتواند نگه دارد، میتواند مردم را نگه دارد؟ پدری که خودش را نتواند نگه دارد، بچههایش را میتواند نگه دارد؟ این است که قرآن میگوید: «قوا انْفُسَکمْ وَ اهْلیکمْ» اول خودت را نگه دار، بعد برو سراغ زن و بچه. تو که خودت را نمیتوانی نگه داری چطور زن و بچهات را میتوانی نگه داری؟ اول خود نگهداری، بعد غیر نگهداری. مطلقِ کسانی که میخواهند نگهدارنده اخلاقی جامعه باشند، اگر خودشان را نتوانند نگه دارند [جامعه را نمیتوانند نگه دارند.] امکان ندارد که انسان خودش را نتواند نگه دارد، بعد بگوید من جامعه را میخواهم نگه دارم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.