بریدهای از کتاب آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت اثر نادر ابراهیمی
1404/3/5
صفحۀ 168
مصدق ابرمردی بود از خیل بزرگان، نه مردی از میان مردم کوچه و بازار و خیابان! رعیتپرور بود، رعیت نبود. ارباب روستایینواز دادخواه بود، روستایی دلسوخته گرسنه وامانده در کمرکش راه نبود. مرفه در پرتو نور پرورش یافته بود، کارگر بیمار پستوهای تاریک و کور نبود؛ آزادی برای او چلچراغی بود و او چلچراغ میشناخت! بر دل ستمدیدگان داغ را نمیشناخت. دستهای پینهبسته را، با فروتنی کامل بوسیده بود؛ بر دستهای خویش اما ذرهای پینه ندیده بود.
مصدق ابرمردی بود از خیل بزرگان، نه مردی از میان مردم کوچه و بازار و خیابان! رعیتپرور بود، رعیت نبود. ارباب روستایینواز دادخواه بود، روستایی دلسوخته گرسنه وامانده در کمرکش راه نبود. مرفه در پرتو نور پرورش یافته بود، کارگر بیمار پستوهای تاریک و کور نبود؛ آزادی برای او چلچراغی بود و او چلچراغ میشناخت! بر دل ستمدیدگان داغ را نمیشناخت. دستهای پینهبسته را، با فروتنی کامل بوسیده بود؛ بر دستهای خویش اما ذرهای پینه ندیده بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.