بریدۀ کتاب
1403/8/29
4.6
17
صفحۀ 315
حسن آقا عاشق کوه نوردی بود. پایش که به کوه میرسید عوض میشد. بذله گویی و شوخ طبعی اش را آن پایین جا میگذاشت و توی لاک خودش فرو میرفت. زیر لب ذکر میگفت و فکر میکرد. آهسته و یکنواخت قدم برمیداشت و دیرتر از همه خسته میشد. خیلی از مشکلات کاری و زندگیش را حین کوه نوردی برای خودش حلاجی کرده و راه حل پیدا کرده بود. کوهستان برایش آرامش دیگری داشت.
حسن آقا عاشق کوه نوردی بود. پایش که به کوه میرسید عوض میشد. بذله گویی و شوخ طبعی اش را آن پایین جا میگذاشت و توی لاک خودش فرو میرفت. زیر لب ذکر میگفت و فکر میکرد. آهسته و یکنواخت قدم برمیداشت و دیرتر از همه خسته میشد. خیلی از مشکلات کاری و زندگیش را حین کوه نوردی برای خودش حلاجی کرده و راه حل پیدا کرده بود. کوهستان برایش آرامش دیگری داشت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.