بریدۀ کتاب

خط مقدم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 315

حسن آقا عاشق کوه نوردی بود. پایش که به کوه می‌رسید عوض می‌شد. بذله گویی و شوخ طبعی اش را آن پایین جا می‌گذاشت و توی لاک خودش فرو می‌رفت. زیر لب ذکر می‌گفت و فکر می‌کرد. آهسته و یکنواخت قدم برمی‌داشت و دیرتر از همه خسته می‌شد. خیلی از مشکلات کاری و زندگیش را حین کوه نوردی برای خودش حلاجی کرده و راه حل پیدا کرده بود. کوهستان برایش آرامش دیگری داشت.

حسن آقا عاشق کوه نوردی بود. پایش که به کوه می‌رسید عوض می‌شد. بذله گویی و شوخ طبعی اش را آن پایین جا می‌گذاشت و توی لاک خودش فرو می‌رفت. زیر لب ذکر می‌گفت و فکر می‌کرد. آهسته و یکنواخت قدم برمی‌داشت و دیرتر از همه خسته می‌شد. خیلی از مشکلات کاری و زندگیش را حین کوه نوردی برای خودش حلاجی کرده و راه حل پیدا کرده بود. کوهستان برایش آرامش دیگری داشت.

5

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.