بریده‌ای از کتاب دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی اثر حمیدرضا شاه آبادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 154

وقتی عزیزترین کس ادم می ره یه بخشی از وجود ادم رو با خودش می بره . یه جایی از وجود ادم برای همیشه خالی می مونه . این جای خالی می شه جای رفت و امد هزار فکر و خیال و هزار جور حسرت و افسوس . حسرت اینکه چرا وقتی بود خوب تماشاش نکردی ، خوب باهاش حرف نزدی ، خوب به حرفاش گوش نکردی . یه عزیز وقتی می ره ، رفتنش هر طور که فکر کنی ناگهانیه حتی اگه خیلی پیر باشه ، حتی اگه مدت ها مریض بوده باشه ، رفتنش باور نکردنیه چون یه تیکه از وجود تورو هم با خودش می بره ( حق ++ :) )

وقتی عزیزترین کس ادم می ره یه بخشی از وجود ادم رو با خودش می بره . یه جایی از وجود ادم برای همیشه خالی می مونه . این جای خالی می شه جای رفت و امد هزار فکر و خیال و هزار جور حسرت و افسوس . حسرت اینکه چرا وقتی بود خوب تماشاش نکردی ، خوب باهاش حرف نزدی ، خوب به حرفاش گوش نکردی . یه عزیز وقتی می ره ، رفتنش هر طور که فکر کنی ناگهانیه حتی اگه خیلی پیر باشه ، حتی اگه مدت ها مریض بوده باشه ، رفتنش باور نکردنیه چون یه تیکه از وجود تورو هم با خودش می بره ( حق ++ :) )

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.