بریده‌ای از کتاب معبد زیرزمینی اثر معصومه میرابوطالبی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

مادر صورتش را بالا آورد و نگاهم کرد. اشک از کنار چشم ها شره کرده بود پایین: «قربون قدت برم مادر. کِی این همه بزرگ شدی؟ برو. برو خدا پشت و پناهت. چرا یواشکی؟ ساکت رو بده برات انجیر خشکه و بادوم بذارم.» چرا این لباس رو برداشتی؟ این پاره است. بذار اون آبی نو رو می ذارم. پسرم داره میره جبهه. پسرم میره برای خاکش بجنگه. پسرم بزرگ شده. پسرم مرد این سرزمینه...

مادر صورتش را بالا آورد و نگاهم کرد. اشک از کنار چشم ها شره کرده بود پایین: «قربون قدت برم مادر. کِی این همه بزرگ شدی؟ برو. برو خدا پشت و پناهت. چرا یواشکی؟ ساکت رو بده برات انجیر خشکه و بادوم بذارم.» چرا این لباس رو برداشتی؟ این پاره است. بذار اون آبی نو رو می ذارم. پسرم داره میره جبهه. پسرم میره برای خاکش بجنگه. پسرم بزرگ شده. پسرم مرد این سرزمینه...

31

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.