بریده‌ای از کتاب ژرمینال اثر امیل زولا

gharneshin

gharneshin

1404/3/16

بریدۀ کتاب

صفحۀ 275

روز‌های سرد و سیاهی که هیچ پرتو امیدی در آن‌ها پیدا نبود. آن‌ها خود این را خواسته بودند. هیچ‌کس صحبت از تسلیم نمی‌کرد. این منتهای ذلت موجب می‌شد که بر سرسختی آن‌ها افزوده شود. همچون جانوارانی که از جلو شکارچیان گریخته مصمم بودند که بمیرند و از ته سوراخشان بیرون نیایند. چه کسی جرات داشت شروع کند از تسلیم حرف زدن. به اتفاق سوگند خورده بودند که باهم متحد بمانند و پایداری کنند و کنار هم می‌ماندند چنانکه در معدن، وقتی یکی‌شان زیر آوار مانده بود تنهایش نمی‌گذاشتند. قاعده‌ی کار همین بود. آن‌ها در معدن، در مکتب رنج درس پایداری در محنت آموخته بودند.

روز‌های سرد و سیاهی که هیچ پرتو امیدی در آن‌ها پیدا نبود. آن‌ها خود این را خواسته بودند. هیچ‌کس صحبت از تسلیم نمی‌کرد. این منتهای ذلت موجب می‌شد که بر سرسختی آن‌ها افزوده شود. همچون جانوارانی که از جلو شکارچیان گریخته مصمم بودند که بمیرند و از ته سوراخشان بیرون نیایند. چه کسی جرات داشت شروع کند از تسلیم حرف زدن. به اتفاق سوگند خورده بودند که باهم متحد بمانند و پایداری کنند و کنار هم می‌ماندند چنانکه در معدن، وقتی یکی‌شان زیر آوار مانده بود تنهایش نمی‌گذاشتند. قاعده‌ی کار همین بود. آن‌ها در معدن، در مکتب رنج درس پایداری در محنت آموخته بودند.

26

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.