بریدهای از کتاب بیچارگان اثر فیودور داستایفسکی
1404/5/4
صفحۀ 110
در خاطراتم چیزی وجود دارد که نمیشود توضیحش داد، خاطرهها ناخودآگاه چنان قدرتمند مرا به خود سرگرم میکنند که ساعتها به تمام محیط اطرافم بیحس میشوم و هر چیز واقعی را فراموش میکنم. هیچ احساسی در زندگی کنونیام نیست، زندگی هیچ حسی، چه خوشی چه دشواری یا غم، به من نمیدهد که چیزی مشابه را از گذشته به یادم بیاورد، مخصوصاً از کودکیام، کودکی طلاییام! منتها بعد از چنین دقایقی همیشه حالم بد میشود. انگار ضعیف میشوم، خیالبافیها خستهام میکنند.
در خاطراتم چیزی وجود دارد که نمیشود توضیحش داد، خاطرهها ناخودآگاه چنان قدرتمند مرا به خود سرگرم میکنند که ساعتها به تمام محیط اطرافم بیحس میشوم و هر چیز واقعی را فراموش میکنم. هیچ احساسی در زندگی کنونیام نیست، زندگی هیچ حسی، چه خوشی چه دشواری یا غم، به من نمیدهد که چیزی مشابه را از گذشته به یادم بیاورد، مخصوصاً از کودکیام، کودکی طلاییام! منتها بعد از چنین دقایقی همیشه حالم بد میشود. انگار ضعیف میشوم، خیالبافیها خستهام میکنند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.