بریدهای از کتاب مثل خون در رگ های من: نامه های احمد شاملو به آیدا اثر احمد شاملو
1403/2/3
صفحۀ 9
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس. وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهی حرف هایت، خنده هایت، اخم هایت، آن «خدایا خدایا» گفتن هایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس. وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهی حرف هایت، خنده هایت، اخم هایت، آن «خدایا خدایا» گفتن هایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.