بریدۀ کتاب
1402/5/1
صفحۀ 12
نمیفهمیدم چرا مردم باید هم را بکشند. حتی نمیفهمیدم چه میشود کرد که اینطور نباشد. فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت. خانهٔ ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها که اسرائیل خرابش کرد. شبها در این بالکن مینشستم، گریه میکردم و مینوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف میزدم. با ماهیها، با آسمان. اینها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ میشد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشتهها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم، اما فقط همین. دربارهاش هیچ چیز نمیدانستم. ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگجوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
نمیفهمیدم چرا مردم باید هم را بکشند. حتی نمیفهمیدم چه میشود کرد که اینطور نباشد. فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت. خانهٔ ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها که اسرائیل خرابش کرد. شبها در این بالکن مینشستم، گریه میکردم و مینوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف میزدم. با ماهیها، با آسمان. اینها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ میشد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشتهها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم، اما فقط همین. دربارهاش هیچ چیز نمیدانستم. ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگجوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.