بریده‌ای از کتاب سفیر ما در بهشت اثر حبیبه آقایی پور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 40

خوب می دانستند از صبح آزادند هرچقدر می خواهند بازی کنند و ریخت وپاش. اما قبل از آمدن بابا باید همه چیز مرتب می شد. بابا آن آدم مهمی بود که مثل یک مهمان وارد خانه می شد. و باید با خانۀ مرتب به استقبالش می رفتیم. بعد که می آمد و می نشست، دوباره بچه ها آزاد بودند. همان چند دقیقۀ طلایی آمدنش به خانه را خوب برگزار می کردیم. این یکی از آن قانون ها و رسم های مهم خانۀ ما بود. یک رسم مهم بین من و بچه ها

خوب می دانستند از صبح آزادند هرچقدر می خواهند بازی کنند و ریخت وپاش. اما قبل از آمدن بابا باید همه چیز مرتب می شد. بابا آن آدم مهمی بود که مثل یک مهمان وارد خانه می شد. و باید با خانۀ مرتب به استقبالش می رفتیم. بعد که می آمد و می نشست، دوباره بچه ها آزاد بودند. همان چند دقیقۀ طلایی آمدنش به خانه را خوب برگزار می کردیم. این یکی از آن قانون ها و رسم های مهم خانۀ ما بود. یک رسم مهم بین من و بچه ها

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.