بریده‌ای از کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

آه! تک تک این لحظات یادم مانده، این را هم بگویم که وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، می‌خواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به یکباره چهره‌اش می‌شود آینه صفا و صداقت؛ انگار دارد با قیافه‌اش می‌گوید: «الان می‌خواهم جمله‌ی حکیمانه و تاثیرگذاری بگویم.» مثل ما هم نیست که حرفش از سر خودنمایی باشد، بلکه به چشم می‌بینی که خودش هم به آن ایمان دارد و برایش ارزش قائل است و فکر می‌کند شما هم مثل خودش نظرش را محترم می‌شمارید. ای امان از صداقت! با همین هم بازی‌ را می‌برند. و چقدر صداقت این دختر، دلنشین بود. -نازنین، داستایفسکی

آه! تک تک این لحظات یادم مانده، این را هم بگویم که وقتی یک جوان، یک جوان نازنین، می‌خواهد حرف خردمندانه و نافذی بزند به یکباره چهره‌اش می‌شود آینه صفا و صداقت؛ انگار دارد با قیافه‌اش می‌گوید: «الان می‌خواهم جمله‌ی حکیمانه و تاثیرگذاری بگویم.» مثل ما هم نیست که حرفش از سر خودنمایی باشد، بلکه به چشم می‌بینی که خودش هم به آن ایمان دارد و برایش ارزش قائل است و فکر می‌کند شما هم مثل خودش نظرش را محترم می‌شمارید. ای امان از صداقت! با همین هم بازی‌ را می‌برند. و چقدر صداقت این دختر، دلنشین بود. -نازنین، داستایفسکی

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.