بریدهای از کتاب غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند اثر کنزابورو اوئه
دیروز
صفحۀ 221
میخواستند از این بنبستی که آنجا زندانیام کرده بودند تبعیدم کنند، اما آن بیرون هم دوباره همهی درها به رویم بسته بود و راه فراری نداشتم، چه آن داخل و چه این بیرون، انگشتهای چغر و بازوهای زمختی صبورانه انتظارم را میکشیدند تا حسابم را برسند و خفهام کنند.
میخواستند از این بنبستی که آنجا زندانیام کرده بودند تبعیدم کنند، اما آن بیرون هم دوباره همهی درها به رویم بسته بود و راه فراری نداشتم، چه آن داخل و چه این بیرون، انگشتهای چغر و بازوهای زمختی صبورانه انتظارم را میکشیدند تا حسابم را برسند و خفهام کنند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.