بریدهای از کتاب مومو اثر میشائیل انده
1403/12/10
صفحۀ 53
مثلا میگفت: میدانی مومو، بعضی وقتها آدم میبیند که خیابانی خیلی طولانی پیش رو دارد. بعد فکر میکند که آن خیابان، وحشتناک دراز است و هیچوقت جارو کشیدنش تمام نمیشود. آن وقت آدم با عجله شروع میکند به کار. هی تندتر و تندتر جارو میزند. ولی هر بار که سرش را بلند میکند میبیند مسیر جلوی رویش هیچ کمتر نشده. برای همین آدم هی بیشتر به خودش فشار میآورد، ترس برش میدارد و آنقدر سرعتش را زیاد میکند که آخر سر از نفس میافتد و دیگر نایی برایش باقی نمیماند. و خیابان همچنان به همان درازی جلوی رویش است. آدم هیچوقت نباید اینطوری کار کند. آدم نباید یکهو به تمام خیابان فکر کند، متوجه هستی که؟ باید همیشه یادت باشد که فقط به قدم بعدی فکر کنی. به قدم بعدی و نفس بعدی و حرکت بعدی جارو... این جوری که کار کنی از کارت لذت میبری، و این خیلی مهم است! آنوقت یکهویی میبینی که تمام خیابان را قدم به قدم تمیز کرده ای، بدون اینکه حواست باشد....
مثلا میگفت: میدانی مومو، بعضی وقتها آدم میبیند که خیابانی خیلی طولانی پیش رو دارد. بعد فکر میکند که آن خیابان، وحشتناک دراز است و هیچوقت جارو کشیدنش تمام نمیشود. آن وقت آدم با عجله شروع میکند به کار. هی تندتر و تندتر جارو میزند. ولی هر بار که سرش را بلند میکند میبیند مسیر جلوی رویش هیچ کمتر نشده. برای همین آدم هی بیشتر به خودش فشار میآورد، ترس برش میدارد و آنقدر سرعتش را زیاد میکند که آخر سر از نفس میافتد و دیگر نایی برایش باقی نمیماند. و خیابان همچنان به همان درازی جلوی رویش است. آدم هیچوقت نباید اینطوری کار کند. آدم نباید یکهو به تمام خیابان فکر کند، متوجه هستی که؟ باید همیشه یادت باشد که فقط به قدم بعدی فکر کنی. به قدم بعدی و نفس بعدی و حرکت بعدی جارو... این جوری که کار کنی از کارت لذت میبری، و این خیلی مهم است! آنوقت یکهویی میبینی که تمام خیابان را قدم به قدم تمیز کرده ای، بدون اینکه حواست باشد....
روشنا
1403/12/28
0