بریده‌ای از کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 141

صداش تو گوشم آهنگ خاصی داشت: «تو می دونی چرا کلاغه هیچ وقت به خونه اش نمی رسه؟» هیچی نگفتم و نوک انگشت هام را به هم مالیدم. گفت: «واسه این که اگه برسه، قصه تموم می شه. مگه می شه قصه تموم بشه؟»

صداش تو گوشم آهنگ خاصی داشت: «تو می دونی چرا کلاغه هیچ وقت به خونه اش نمی رسه؟» هیچی نگفتم و نوک انگشت هام را به هم مالیدم. گفت: «واسه این که اگه برسه، قصه تموم می شه. مگه می شه قصه تموم بشه؟»

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.