بریده‌ای از کتاب ناتا اثر زهرا باقری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 87

همه اهل خانه یک صدا شهادتین گفتیم و مسلمان شدیم. کاش میشد زمان در همان لحظه بایستد و من تا ابد در حال خوشِ نو مسلمانی بمانم. بعد از مسلمان شدن، بی آنکه علتش را بدانیم همدیگر را در آغوش کشیدیم. پدرم مرا در آغوش گرفت و پیشانی ام را بوسید. این اولین بوسهٔ پدر بر صورتم بود. فرصت را غنیمت شمردم و دستاتم را دور کمرش گره زدم و یک دل سیر در آغوشش کشیدم.

همه اهل خانه یک صدا شهادتین گفتیم و مسلمان شدیم. کاش میشد زمان در همان لحظه بایستد و من تا ابد در حال خوشِ نو مسلمانی بمانم. بعد از مسلمان شدن، بی آنکه علتش را بدانیم همدیگر را در آغوش کشیدیم. پدرم مرا در آغوش گرفت و پیشانی ام را بوسید. این اولین بوسهٔ پدر بر صورتم بود. فرصت را غنیمت شمردم و دستاتم را دور کمرش گره زدم و یک دل سیر در آغوشش کشیدم.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.