بریده‌ای از کتاب تابستان اثر ادیت وارتون

بریدۀ کتاب

صفحۀ 141

قلب چریتی به تاپ تاپ افتاد. اغلب بعد از یک روز درخشنده، اولین لحظه‌های فرا رسیدن شب به او حس خطری پنهان را القا میکرد. مثل این بود که به دنیا، آنگاه که عشق از آن رخت بر بسته باشد، نگاه کند. با خودش آیا روزی می‌رسد که در همین محل بیهوده چشم‌به‌راه عاشقش بشیند....

قلب چریتی به تاپ تاپ افتاد. اغلب بعد از یک روز درخشنده، اولین لحظه‌های فرا رسیدن شب به او حس خطری پنهان را القا میکرد. مثل این بود که به دنیا، آنگاه که عشق از آن رخت بر بسته باشد، نگاه کند. با خودش آیا روزی می‌رسد که در همین محل بیهوده چشم‌به‌راه عاشقش بشیند....

86

27

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.