بریده‌ای از کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه؛ خاطرات خبرنگار عرب از سفر سال 1996 به شهرهای صهیونیست نشین و مسلمان نشین فلسطین اشغالی اثر عاطف حزین

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

ابراهیم (که حالا نشانه‌های ناامیدی در چهره‌اش پیدا بود) گفت: «خواستم برگردم مصر ولی اجازه ندادن. صدها نفر دیگه هم مثل من پشت مرز موندن. مصر دیگه ما رو نمی‌خواد. چندین بار تلاش کردم ولی موفق نشدم. رفتم سراغ محمود کریم، سفیر مصر توی غزه. رفتم خواهش کردم بهم ویزا بده، ولی قبول نکرد. اونجا بود که فهمیدم من و همه کسایی که اینجا زندگی می‌کنن توی یه زندان بزرگیم. حتی توی زندان هم نگهبان‌ها سر موقع به زندانیا غذا می‌دن ولی اینجا توی نون و شکر و روغن و برنج بحران داریم.»

ابراهیم (که حالا نشانه‌های ناامیدی در چهره‌اش پیدا بود) گفت: «خواستم برگردم مصر ولی اجازه ندادن. صدها نفر دیگه هم مثل من پشت مرز موندن. مصر دیگه ما رو نمی‌خواد. چندین بار تلاش کردم ولی موفق نشدم. رفتم سراغ محمود کریم، سفیر مصر توی غزه. رفتم خواهش کردم بهم ویزا بده، ولی قبول نکرد. اونجا بود که فهمیدم من و همه کسایی که اینجا زندگی می‌کنن توی یه زندان بزرگیم. حتی توی زندان هم نگهبان‌ها سر موقع به زندانیا غذا می‌دن ولی اینجا توی نون و شکر و روغن و برنج بحران داریم.»

63

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.