بریدۀ کتاب
1402/12/20
4.3
21
صفحۀ 249
«بانو، من در این شهر غریبم. کسی را ندارم. نمی توانم حق و باطل را تشخیص بدهم. راه سعادت را به من نشان بده.» آب دهانش را قورت داد و به سختی گفت: «انّ السّعید، کلّ السّعید، حقّ السّعید من أحبّ علیًّا في حیاته و مماته.»
«بانو، من در این شهر غریبم. کسی را ندارم. نمی توانم حق و باطل را تشخیص بدهم. راه سعادت را به من نشان بده.» آب دهانش را قورت داد و به سختی گفت: «انّ السّعید، کلّ السّعید، حقّ السّعید من أحبّ علیًّا في حیاته و مماته.»
(0/1000)
1403/6/18
0